به وبلاگ سام خوش آمدید
بیادعزیزان ازدست رفته
درزلزله آذربایجان
یک صلوات بفرستید
sam20
خنده اش سرد و غریب است بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دختر عشق نجیب است بیا برگردیم...
کرم ها در دل هر کوچه اقامت دارند
روستا مامن سیب است بیا برگردیم
چه حسابیست در این شهر که در مبحث جبر
جای بعلاوه صلیب است بیا برگردیم
باز باران بی ترانه ....باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم ...
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست....
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست ...نمی فهمم کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده ؟؟؟
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ....نمی دانم
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست ...نمی فهمم ....
یاد آرم روز باران را یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان ...
مادرم افتاد...مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود..
.نمی دانم...کجــــای این لجـــــن زیباست....
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست...
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد خدا هم خوب می داند که این عدل زمینی ،عدل کم دارد
برای ان عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست
برای ان مینویسم که معنای انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهایی که به یادش سپری کردم
برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود
می نویسم تا بداند دل شکستن هنر نیست
نه دگر نگاهم را برایش هدیه میکنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم
و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم
می نویسم شاید نامهربانی هایش را باور کند
دلم گرفته است
امروز میخوام بنویسم ولی....................نمیدانم چرا دیگه دوست ندارم
چیزی بنویسم..............
آخه فکرمی کنم یکی ناراحته که من این وبلاگ را درست
کردم.........
اینم مینویسم برای شما دوستان عزیزم.....................
دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانیچشمانم نمی
آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته
و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند .
مانند پرنده ایی در قفس زندانی
گشته ام .از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم
واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم
میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم
کلمه ی دوستت دارم را هر روز از
زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگیامیدوار می کرد
هال به فرا موشی سپرده شد و
جایش را تحقیر گرفت .
عشق یعنی
عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی محبت و سوز و گداز
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی نغمه ای از روی ناز
عشق یعنی کوی ایمان و امید
عشق یعنی یک بغل یاس سپید
عشق یعنی یک ترنم از یه یار
عشق یعنی سبزی باغ و بهار
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی انتهای انتظار
عشق یعنی وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
عشق یعنی حس نرم اطلسی
عشق یعنی با خدا در بی کسی
عشق یعنی همکلام بی صدا
عشق یعنی بی نهایت تا خدا
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن
عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی یک تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی
عشق یعنی بندگ آزادگی
ساده است ستایش گلی وچیدنش واز یاد بردن این که باید آبش داد.
قلبم را چهل تکه و هر تکه را همراه با یک شاخه گل رز تقدیم به مهربانیت میکنم.
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی
اولین نفری هستم
که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد
و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..
نیاز فوری به قلب داشت..از
پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من
هیچوقت نمیذاشتم تو
قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..
ولی این بود اون حرفات..حتی
برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..
آرام گریست و
دیگر چیزی نفهمید...
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت
چه اتفاقی افتاده؟دکتر
گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما
باید استراحت
کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.
بازش کرد و درون آن
چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب
تو زنده ام.از دستم ناراحت
نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز
نمیذاری که قلبمو بهت
بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم
عملت موفقیت آمیز باشه.
(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون
قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش
جاری شد..و به
خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم..
نه واست دل تنگم نه ازت دلگیرم
تک و تنها دارم از غمت میمیرم
من که خواستم عشقُ به چشات هدیه کنم
دارم از پا درمیام تا بهت تکیه کنم
برو تو آینه ببین از خودت چی ساختی
بگو به چه قیمتی عشقُ دور انداختی
منکه میگم دوست دارم
هر شب و روز عاشقتم
دیونگی نکن بیا
من هنوز عاشقتم نداجون
سهراب گفتی : چشمها را باید شست ...... شستم ولی !.........۰
گفتی : جور دیگر باید دید ....... دیدم ولی !..............۰
گفتی زیر باران باید رفت ........ رفتم ولی !.............۰
او نه چشمهای خیس و شسته ام را ...۰
نه نگاه دیگرم را ...۰
هیچ کدام را ندید !!!!۰
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و
گفت : " دیوانه باران ندیده "
ای
همراه
مـــــــــن
تنــــــها با تو
تا اوج عشـــــــق
هـم پـــــــــــــروازم
با قلب تودلدارمن هم آوازم
توهمپـــــــــای من، تنـــها با من
هـــــــــــــــــــم آوائـــــــــــــــــــی
با درد مــــــــــــــــن، آشنـــــــــــــــائی
تکیـــــــــــــــــــه گاهی ، همصــــــــــدائی
ما فریاد عشـــــــــــــــــــق، در قلب شــــــــب
دلگرمی عاشــــــــــقای بیصــــــــــــدائیــــــــــم
ما، دل میبازیم دریادریا ،تابیکران،عاشقای بی پروائیم
تو، با مــــــــــــن بمـــــــــــان، ای مهـــــــــــــــــــــربان
چون ماه شــــــب در آســــــــمان؛ بر من بتــــــــــــــــــــاب
تا بیـــــــــــــــــکران مثـــــــــــــــــل مهتــــــــــــــــــــــاب
مــــن تا مـرز جان؛ از عشقمان میسـوزم ای آرام جـــان
بر من بتـــــــاب تا کهــــکشــان مثــــل آفتــــــــــاب
ما؛ فریــــاد عشـــق در قلــــب شب دلگـــــرمی
عاشقــــــــــــای بیصــــــــــــــــــــدائیم.
زندگی شطرنج دنیا و دل است
قصه پررنج صدها مشکل است
شاه دل کیش هوسها میشود
پای اسب آرزوها در گل است
فیل بخت ما عجب کج میرود
در سر ما بس خیالی باطل است
ما نسنجیده پی فرزین او
غافل از اینکه حریفی قابل است
مهره های عمر من نیمش برفت
مهره های او تمامش کامل است
همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش
بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ،
همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم
این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و
مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان که
باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی
میکنیم و بعد...برات بمیرم
خیلی عالی بود دمت گر
م